▲ پيشگفتار
در نگاه بـه قلّه هاي رفيع ايمان و شجاعت و وفا، پيامهاي زيبا براي زائرين امام حسين چشم ما بـه وارسته مردي بزرگ و بي بديل مي افتد، بـه نام عبّاس فرزند رشيد اميرالمؤمنين(ع) كه درون فضل و كمال و فتوّت و رادمردي، الگويي برجسته است. پيامهاي زيبا براي زائرين امام حسين درون اخلاص و استقامت و پايمردي، نمونـه هست و درون هر خصلت نيك و صفت ارزشمندي، كه كرامت يك انسان بـه آن بسته است، سرمشق است. پيامهاي زيبا براي زائرين امام حسين ما پيوسته دين باوري و حقجويي و باطل ستيزي و جانبازي را از او آموخته ايم و نسل الله اكبرِ امروز، وامدار مكتب جهاد و شـهادتي هست كه اباالفضل(ع) درون آن مكتب، علمدار هست و همچون خورشيد، درخشان.
اينك، گرچه از صحنـه هاي آن همـه ايثار و دلاوري و وفا كه درون عاشورا اتّفاق افتاد و آينـه اي فضيلت نما پيش چشم جهانيان نـهاد، بيش از هزار و سيصد سال ميگذرد، امّا تاريخ، روشن از كرامت هاي عباس بن علي(ع) هست و نام او با وفا، ادب، ايثار و جانبازي همراه هست و گذشتِ اين همـه سال، كمترين غباري بر سيماي فتوّتي، كه درون رفتار آن حضرت جلوهگر شد، ننشانده است.
عاشورا روز پر شكوه و الهام بخش و پر حماسه اي بود كه انسانـهايي والا و روحهايي بزرگ و ارادههايي عظيم، عظمت و والايي خود را بـه جهانيان نشان دادند و تاريخ از فداكاري عاشوراييان، روح و جان گرفت و زمان با نبض كربلاييانِ قهرمان و حماسه آفرين، تپيد. كربلا مكتبي شد آموزنده و سازنده، كه فارغ التحصيلان آن، درون رشتهء ايمان و اخلاص و تعهّد و جهاد، مدرك و مدال گرفتند و ... عباس از زبده ترين معرفت آموختگان آن دانشگاه بود.
هنوز هم اين مكتبِ عالي باز هست و دانشجو ميپذيرد و يكي از استادان اين دوره هاي آموزشِ وفا و مراحلِ كسبِ معرفت، علمدار كربلاست، ايستاده بر بلنداي عشق و شـهامت، كه با دستان بريده اش معبرِ آزادگي را ميگشايد و راه نور را نشان ميدهد و اين حقايق، همـه درون نام عبّاس نـهفته هست و همراه با اين نام،عطر يك «فرهنگ» بـه مشام جان ميرسد.
عبّاس يعني که تا شـهادت يكّه تازي عبّاس يعني عشق، يعني پاكبازي
عبّاس يعني با شـهيدان همنوازي عبّاس يعني يك نيستان تكنوازي(1)
ما براي رسيدن بـه سرچشمة يقين و كوثر ايمان، نيازمند راهنماييم. جانمان تشنـه هست و دلهايمان مشتاق. اولياي دين و سرمشق هاي پاكي و فضيلت ميتوانند راه را نشانمان دهند و از زمزم گوارايي كه درون اختيارشان هست سيرابمان سازند.
اگر درون امتداد «اسوه ها» بـه عبّاس بن علي(ع) ميرسيم براي روشني چراغي هست كه پيش پاي انسانها افروخته هست و از آن دور دستها ما را بـه اين راه فرا ميخواند. او الگو و سرمشق است، نـه تنـها درون شجاعت و رزم آوري، بلكه درون ايمان و معنويّت هم؛ نـه فقط درون مقاومت و استواري، درون عبادت و شب زنده داري هم؛ نـه تنـها درون روحية سلحشوري و حماسه، كه درون اخلاص و آگاهي و معرفت و وفا هم.
آنچه ميخوانيد گوشـهاي از شخصيّت حضرت اباالفضل(ع) را ترسيم ميكند، باشد كه نام و ياد و زندگينامة آن شـهيد بزرگ و سردار رشيد، چراغ يقين و شعلة ايمان را درون ذهن و زندگيمان روشن سازد.
12 بهمن 1378 شمسي
قم جواد محدّثي
▲ ميلاد فرزند شجاعت
سالها از شـهادت جانگداز پيامبر، حضرت زهرا ميگذشت. حضرت علي(ع) بعد از فاطمـه با امامـه ( زادة پيامبر اكرم) ازدواج كرده بود. امّا با گذشت بيش از ده سال از آن داغ جانسوز، هنوز هم غم فراق زهرا درون دل علي(ع) بود.
براي خاندان پيامبر، سرنوشتي شگفت رقم زده شده بود. بني هاشم، درون اوج عزّت و بزرگواري، مظلومانـه ميزيستند. وقتي علي(ع) بـه فكر گرفتن همسر ديگري بود، عاشورا درون برابر ديدگانش بود. برادرش «عقيل » را كه درون علم نسب شناسي وارد بود و قبايل و تيره هاي گوناگون و خصلتها و خصوصيّتهاي اخلاقي و روحي آنان را خوب ميشناخت طلبيد. از عقيل خواست كه: پيامهاي زيبا براي زائرين امام حسين برايم همسري پيدا كن شايسته و از قبيله اي كه اجدادش از شجاعان و دلير مردان باشند که تا بانويي اين چنين، برايم فرزندي آورد شجاع و تكسوار و رشيد.(2)
پس از مدّتي، عقيل زني از طايفة كلاب را خدمت اميرالمؤمنين(ع) معرفي كرد كه آن ويژگي ها را داشت. نامش «فاطمـه»، حزام بن خالد بود و نياكانش همـه از دليرمردان بودند. از طرف مادر نيز داراي نجابت خانوادگي و اصالت و عظمت بود. او را فاطمة كلابيّه مي گفتند و بعدها بـه «امّ البنين» شـهرت يافت، يعني مادرِ پسران، چهار پسري كه بـه دنيا آورد و عبّاس يكي از آنان بود.
عقيل براي خواستگاري او نزد پدرش رفت. وي از اين موضوع استقبال كرد و با كمال افتخار، پاسخ آري گفت. حضرت علي(ع) با آن زن شريف ازدواج كرد. فاطمة كلابيّه سراسر نجابت و پاكي و خلوص بود. درون آغاز ازدواج، وقتي وارد خانة علي(ع) شد، حسن و حسين (عليهماالسلام) بيمار بودند. او آنان را پرستاري كرد و ملاطفت بسيار بـه آنان نشان داد(3).
گويند: وقتي او را فاطمـه صدا كردند گفت: مرا فاطمـه خطاب نكنيد که تا ياد غمـهاي مادرتان فاطمـه زنده نشود، مرا خادم خود بدانيد.
ثمرة ازدواج حضرت علي با او، چهار پسر رشيد بود بـه نامـهاي: عبّاس، عبدالله، جعفر و عثمان، كه هر چهار تن سالها بعد درون حادثة كربلا بـه شـهادت رسيدند. عباس، قهرماني كه درون اين بخش از او و خوبيها و فضيلتهايش سخن ميگوييم، نخستين ثمرة اين ازدواج پر بركت و بزرگترين پسر امّ البنين بود.
فاطمة كلابيه (امّ البنين) زني داراي فضل و كمال و محبّت بـه خاندان پيامبر بود و براي اين دودمانِ پاك، احترام ويژه اي قائل بود. اين محبت و مودّت و احترام، عمل بـه فرمان قرآن بود كه اجر رسالت پيامبر را «مودّت اهل بيت» دانسته است(4). او براي حسن، حسين، زينب و امّ كلثوم، يادگاران عزيز حضرت زهرا (س)، مادري ميكرد و خود را خدمتكار آنان ميدانست. وفايش نيز بـه اميرالمؤمنين (ع) شديد بود. بعد از شـهادت علي(ع) بـه احترام آن حضرت و براي حفظ حرمت او، شوهر ديگري اختيار نكرد، با آن كه مدّتي نسبتاً طولاني (بيش از بيست سال) بعد از آن حضرت زنده بود.(5)
ايمان والاي امّ البنين و محبتش بـه فرزندان رسول خدا چنان بود كه آنان را بيشتر از فرزندان خود، دوست ميداشت. وقتي حادثة كربلا پيش آمد، پيگير خبرهايي بود كه از كوفه و كربلا ميرسيد. هركس خبر از شـهادت فرزندانش ميداد، او ابتدا از حال حسين(ع) جويا ميشد و برايش مـهمتر بود.
عبّاس بن علي(ع) فرزند چنين بانوي حق شناس و بامعرفتي بود و پدري چون علي بن ابي طالب(ع) داشت و دست تقدير نيز براي او آينده اي آميخته بـه عطر وفا و گوهر ايمان و پاكي رقم زده بود.
ولادت نخستين فرزند امّ البنين، درون روز چهارم شعبان سال 26 هجري درون مدينـه بود.(6) تولّد عباس، خانة علي و دل مولا را روشن و سرشار از اميد ساخت، چون حضرت ميديدند درون كربلايي كه درون پيش است، اين فرزند، پرچمدار و جان نثار آن فرزندش خواهد بود وعباسِ علي، فداي حسينِ فاطمـه خواهد گشت.
وقتي بـه دنيا آمد حضرت علي(ع) درون گوش او اذان و اقامـه گفت، نام خدا و رسول را بر گوش او خواند و او را با توحيد و رسالت و دين، پيوند داد و نام او را عباس نـهاد(7). درون روز هفتم تولّدش طبق رسم و سنّت اسلامي ي را بـه عنوانِ عقيقه ذبح كردند و گوشت آن را بـه فقرا صدقه دادند(8).
آن حضرت، گاهي قنداقة عبّاس خردسال را درون آغوش ميگرفت و آستينِ دستهاي كوچك او را بالا ميزد و بر بازوان او بوسه ميزد و اشك ميريخت. روزي مادرش امّ البنين كه شاهد اين صحنـه بود، سبب گرية امام را پرسيد. حضرت فرمود: اين دستها درون راه كمك و نصرت برادرش حسين، قطع خواهد شد؛ گريهء من براي آن روز است(9).
با تولّد عبّاس، خانة علي(ع) آميخته اي از غم و شادي شد: شادي براي اين مولود خجسته، و غم و اشك براي آينده اي كه براي اين فرزند و دستان او درون كربلا خواهد بود.
عبّاس درون خانة علي(ع) و در دامان مادرِ با ايمان و وفادارش و در كنار حسن و حسين (عليهماالسلام) رشد كرد و از اين دودمان پاك و عترتِ رسول، درسهاي بزرگ انسانيت و صداقت و اخلاق را فرا گرفت.
تربيت خاصّ امام علي(ع) بي شك، درون شكل بـه شخصيت فكري و روحي بارز و برجستهء اين نوجوان، سهم عمده اي داشت و درك بالاي او ريشـه درون همين تربيتهاي والا داشت.
روزي حضرت امير(ع) عبّاسِ خردسال را درون كنار خود نشانده بود، حضرت زينب (س) هم حضور داشت. امام بـه اين كودك عزيز گفت: بگو يك. عبّاس گفت: يك. فرمود: بگو دو. عباس از گفتن خودداري كرد و گفت: شرم ميكنم با زباني كه خدا را بـه يگانگي خوانده ام دو بگويم. حضرت از معرفت اين فرزند خشنود شد و پيشاني عبّاس را بوسيد(10).
استعداد ذاتي و تربيت خانوادگي او سبب شد كه درون كمالات اخلاقي و معنوي، پا بـه پاي رشد جسمي و نيرومندي عضلاني، پيش برود و جواني كامل، ممتاز و شايسته گردد. نـه تنـها درون قامت رشيد بود، بلكه درون خِرد، برتر و درجلوه هاي انساني هم رشيد بود. او ميدانست كه براي چه روزي عظيم، ذخيره شده هست تا درون ياري حجّت خدا جان نثاري كند. او براي عاشورا بـه دنيا آمده بود.
اين حقيقت، موردتوجّه علي(ع) بود، آنگاه كه ميخواست با امّ البنين ازدواج كند. وقتي هم كه حضرت امير درون بستر شـهادت افتاده بود، اين «راز خون» را بـه ياد عبّاس آورد و در گوش او زمزمـه كرد.
شب 21 رمضان سال 41 هجري بود. علي(ع) درون آخرين ساعات عمر خويش،عبّاس را بـه آغوش گرفت و به سينـه چسبانيد و به اين نوجوان دلسوخته، كه شاهد خاموش شدن شمع وجود علي بود، فرمود: پسرم، بـه زودي درون روز عاشورا، چشمانم بـه وسيلة تو روشن ميگردد؛ پسرم، هرگاه روز عاشورا فرا رسيد و بر شريعة فرات وارد شدي، مبادا آب بنوشي درون حالي كه برادرت حسين(ع) تشنـه است.(11)
اين نخستين درس عاشورا بود كه درون شب شـهادت علي(ع) آموخت و تا عاشورا پيوسته درون گوش داشت.
شايد درون همان لحظات آخر عمر علي(ع) كه فرزندانش دور بستر او حلقه زده بودند و نگران آينده بودند، حضرت بـه فراخور هر يك، توصيه هايي داشته است. بعيد نيست كه دست عبّاس را درون دست حسين(ع) گذاشته باشد و عبّاس را سفارش كرده باشد كه: عباسم، جان تو و جان حسينم درون كربلا! مبادا از او جدا شوي و تنـهايش گذاري!
عبّاس، نجابت و شرافت خانوادگي داشت و از نفسهاي پاك و عنايتهاي ويژة علي(ع) و مادرش امّ البنين برخوردار شده بود. امّ البنين هم نجابت و معرفت و محبّت بـه خاندان پيامبر را يكجا داشت و در ولا و دوستي آنان، مخلص و شيفته بود. از آن سو نزد اهل بيت هم وجهه و موقعيّت ممتاز و مورد احترامي داشت. اين كه زينب كبري بعد از عاشورا و بازگشت بـه مدينـه بـه خانة او رفت و شـهادت عبّاس و برادرانش را بـه اين مادرِ داغدار تسليت گفت(12) و پيوسته بـه خانة او رفت و آمد ميكرد و شريك غمـهايش بود، نشانِ احترام و جايگاه شايستة او درون نظر اهلبيت بود
▲ فصل جواني
از روزي كه عبّاس، چشم بـه جهان گشوده بود اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين را درون كنار خود ديده بود و از ساية مـهر و عطوفت آنان و از چشمة دانش و فضيلتشان برخوردار و سيراب شده بود.
چهارده سال از عمر عبّاس درون كنار علي(ع) گذشت، دوراني كه علي(ع) با دشمنان درگير بود. گفته اند عبّاس درون برخي از آن جنگها شركت داشت، درون حالي كه نوجواني درون حدود دوازده ساله بود، رشيد و پرشور و قهرمان كه درون همان سنّ و سال حريف قهرمانان و جنگاوران بود. علي(ع) بـه او اجازة پيكار نميداد،(13) بـه امام حسن و امام حسين هم چندان ميدانِ شجاعت نمايي نميداد. اينان ذخيره هاي خدا براي روزهاي آيندة اسلام بودند و عبّاس ميبايست جان و توان و شجاعتش را براي كربلاي حسين نگه دارد و علمدار سپاه سيدالشـهدا باشد.
برخي جلوه هايي از دلاوري اين نوجوان را درون جبهة صفّين نگاشته اند. اگر اين نقل درست باشد، ميزان رزم آوري او را درون سنين نوجواني و دوازده سالگي نشان ميدهد.
مگر برادرزاده اش حضرت قاسم سيزده ساله نبود كه آن حماسه را درون ركاب عمويش آفريد و تحسين همگان را برانگيخت؟ مگر پدرش علي بن ابي طالب(ع) درون جواني با قهرمانان نام آور عرب، همچون «مرحب» درون جنگ خيبر و «عمروبن عبدودّ» درون جنگ خندق درگير نشد و آنان را بـه هلاكت نرساند؟ مگر عباس، برادر امام حسن و امام حسين ومحمد حنفيّه و زينب و كلثوم نبود؟ مگر نياكانش ازناحية مادر درون قبيلة «كلاب» همـه از سلحشوران و تكسواران عرصه هاي رزم وشجاعت و شمشيرزني و نيزه افكني نبودند؟ عباس، محلّ تلاقي دو رگ و ريشة شجاعت بود، هم از سوي پدر كه علي(ع) بود و هم از طرف مادر. و امّا آن حماسه آفريني درون سنّ نوجواني:
در يكي از روزهاي نبرد صفّين، نوجواني از سپاه علي(ع) بيرون آمد كه نقاب بر چهره داشت و از حركات او نشانـه هاي شجاعت و هيبت و قدرت هويدا بود. از سپاه شام كسي جرأت نكرد بـه ميدان آيد. همـه ترسان و نگران، شاهد صحنـه بودند. معاويه يكي از مردان سپاه خود را بـه نام «ابن شعثاء»كه دليرمردي برابر با هزاران نفر بود صدا كرد و گفت: بـه جنگ اين جوان برو. آن شخص گفت: اي امير، مردم مرا با ده هزار نفر برابر ميدانند، چگونـه فرمان ميدهي كه بـه جنگ اين نوجوان بروم؟ معاويه گفت: بعد چه كنيم؟ ابن شعثاء گفت: من هفت پسر دارم، يكي از آنان را ميفرستم که تا او را بكشد. گفت: باشد. يكي از پسرانش را فرستاد، بـه دست اين جوان كشته شد. ديگري را فرستاد، او هم كشته شد. همـهء پسرانش يك بـه يك بـه نبرد اين شير سپاه علي(ع) آمدند و او همـه را از دم تيغ گذراند.
خود ابن شعثاء بـه ميدان آمد، درون حالي كه ميگفت: اي جوان، همـهء پسرانم را كشتي، بـه خدا پدر و مادرت را بـه عزايت خواهم نشاند. حمله كرد و نبرد آغاز شد و ضرباتي ميان آنان ردّ و بدل گشت. با يك ضربت كاري جوان، ابن شعثاء بـه خاك افتاد و به پسرانش پيوست. همـهء حاضران شگفت زده شدند. اميرالمؤمنين او را نزد خود فراخواند، نقاب از چهرهاش كنار زد و پيشاني او را بوسه زد. ديدند كه او قمر بني هاشم عباس بن علي(ع) است.(14)
نيز آورده اند درون جنگ صفين، درون مقطعي كه سپاه معاويه بر آب مسلّط شد و تشنگي، ياران علي(ع) را تهديد ميكرد، فرماني كه حضرت بـه ياران خود داد و جمعي را درون ركاب حسين(ع) براي گشودن شريعه و باز بعد گرفتن آب فرستاد، عباس بن علي هم درون كنار برادرش و يار و همرزم او حضور داشته است.
اينـها گذشت و سال چهلم هجري رسيد و فاجعهء خونين محراب كوفه اتّفاق افتاد. وقتي علي(ع) بـه شـهادت رسيد، عباس بن علي چهارده ساله بود و غمگينانـه شاهد دفن شبانـه و پنـهاني اميرالمؤمنين(ع) بود. بي شك اين اندوه بزرگ، روح حسّاس او را بـه سختي آزرد. امّا بعد از پدر، تكيه گاهي چون حسنين (عليهماالسلام) داشت و در ساية عزّت و شوكت آنان بود. هرگز توصيه اي را كه پدرش درون شب 21 رمضان درآستانة شـهادت بـه عباس داشت از ياد نبرد. از او خواست كه درون عاشورا و كربلا حسين را تنـها نگذارد. ميدانست كه روزهاي تلخي درون پيش دارد و بايد كمر همّت و شجاعت ببندد و قرباني بزرگ مناي عشق دركربلا شود که تا به ابديّت برسد.
ده سال تلخ را هم پشت سر گذاشت. سالهايي كه برادرش امام حسن مجتبي(ع) بـه امامت رسيد، حيله گريهاي معاويه، آن حضرت را بـه صلح تحميلي وا داشت. ستمـهاي امويان اوج گرفته بود. حجربن عدي و يارانش شـهيد شدند؛ عمروبن حمق خزاعي شـهيد شد، سختگيري بـه آل علي ادامـه داشت. درون منبرها وعّاظ و خطباي وابسته بـه دربارِ معاويه، پدرش علي(ع) را ناسزا ميگفتند. عباس بن علي شاهد اين روزهاي جانگزاي بود که تا آن كه امام حسن بـه شـهادت رسيد. وقتي امام مجتبي، مسموم و شـهيد شد، عباس بن علي 24 سال داشت. باز هم غمي ديگر برجانش نشست.
پس از آن كه امام مجتبي(ع) بني هاشم را درون سوگ شـهادت خويش، گريان نـهاد و به ملكوت اعلا شتافت، بستگان آن حضرت، بار ديگر تجربة رحلت رسول خدا و فاطمة زهرا وعلي مرتضي را تكرار كردند و غمـهايشان تجديد شد. خانة امام مجتبي پر از شيون و اشك شد. عباس بن علي نيز ازجمله كساني بود كه با گريه و اندوه براي برادرش مرثيه خواند و خاك عزا بر سر و روي خود افكند و از جان صيحه كشيد(15).
امّا چاره اي نبود، ميبايست اين كوه غم را تحمل كند و دل بـه قضاي الهي بسپارد و خود را براي روزهاي تلختري آماده سازد. امام حسن مجتبي(ع) را غسل دادند و كفن كردند. عبّاس درون مراسم غسل پيكر مطهّر امام حسن(ع) با برادران ديگرش (امام حسين و محمد حنفيّه) همكاري و همراهي داشت(16) و شاهد غمبارترين وتلخترين صحنـهء مظلوميّت اهلبيت بود. آنگاه كه تابوت امام مجتبي(ع) را وارد حرم پيامبر(ص) كردند که تا تجديد ديداري با آن حضرت كنند، مروانيان پنداشتند كه ميخواهند آن جا دفن كنند و جلوگيري كردند و تابوت امام حسن(ع) را تيرباران نمودند.در اين صحنـه ها بود كه خشم جوانان غيرتمند بني هاشم برانگيخته شد و اگر سيد الشـهدا(ع) آنان را بـه خويشتنداري و صبر دعوت نكرده بود، دستهايي كه بـه قبضه هاي شمشير رفته بود زمين را از خون دشمنانِ بدخواه سيراب ميكرد. عباس رشيد نيز درون جمع جوانان هاشمي، جرعه جرعه غصه ميخورد و بنابه تكليف، صبر ميكرد. ميخواست كه شمشير بركشد و حمله كند، امّا حسين بن علي نگذاشت و او را بـه بردباري و خويشتنداري دعوت كرد و وصيّت امام مجتبي(ع) را يادآور شد كه گفته بود خوني ريخته نشود(17).
اين سالها نيز گذشت. عباس بن علي(ع) زير ساية برادر بزرگوارش سيدالشـهدا(ع) و در كنار جوانان ديگري از عترت پيامبر خدا ميزيست و شاهد فراز و نشيبهاي روزگار بود.
عباس چند سال بعد از شـهادت پدر درون سنّ هجده سالگي درون اوائل امامت امام مجتبي با لُبابه، عبدالله بن عباس ازدواج كرده بود. ابن عباس راوي حديث و مفسّر قرآن و شاگرد لايق و برجستة علي(ع) بود. شخصيّت معنوي و فكري اين بانو نيز درون خانة اين مفسّر امّت شكل گرفته و به علم و ادب آراسته بود. از اين ازدواج دو فرزند بـه نامـهاي «عبيدالله» و «فضل» پديد آمد(18) كه هر دو بعدها از عالمان بزرگ دين و مروّجان قرآن گشتند. از نوادگان حضرت اباالفضل(ع) نيز كساني بودند كه درون شمار راويان احاديث و عالمان دين درون عصر ا ديگر بودند(19) و اين نور علوي كه درون وجود عباس تجلّي داشت، درون نسلهاي بعد نيز تداوم يافت و پاسداراني براي دين خدا تقديم كرد كه همـه از عالمان و عابدان و فصيحان و اديبان بودند.(20)
آن حضرت، درون مدينـه و در جمع بني هاشم ميزيست و زمان همچنان ميگذشت که تا آن كه سال شصت هجري رسيد و حادثة كربلا و نقش عظيمي كه وي درون آن حماسه آفريد. با اين بخش از زندگي الهام بخش او درون آينده آشنا خواهيم شد.
عباس درهمة دوران حيات، همراه برادرش حسين(ع) بود و فصل جواني اش درون خدمت آن امام گذشت. ميان جوانان بني هاشم شكوه و عزّتي داشت و آنان برگرد شمع وجود عباس، حلقه اي از عشق و وفا بـه وجود آورده بودند و اين جمعِ حدوداً سي نفري، درون خدمت و ركاب امام حسن و امام حسين همواره آماده دفاع بودند و در مجالس و محافل، از شكوه اين جوانان، بـه ويژه از صولت و غيرت و حميّت عباس سخن بود.
آن روز هم كه بعد از مرگ معاويه، حاكم مدينـه ميخواست درخواست و نامة يزيد را دربارة بيعت با امام حسين(ع) مطرح كند و ديداري ميان وليد و امام درون دارالاماره انجام گرفت، سي نفر از جوانان هاشمي بـه فرماندهي عباس بن علي(ع) با شمشيرهاي ، آماده و گوش بـه فرمان، بيرون خانة وليد و پشت درون ايستاده بودند و منتظر اشارة امام بودند كه اگر نيازي شد بـه درون آيند و مانع بروز حادثه اي شوند. كساني هم كه از مدينـه بـه مكه و از آنجا بـه كربلا حركت كردند، تحت فرمان اباالفضل(ع) بودند(21).
اينـها، گوشـه هايي از رخدادهاي زندگي عباس درون دوران جواني بود که تا آن كه حماسة عاشورا پيش آمد و عباس، وجود خود را پروانـه وار بـه آتشِ عشقِ حسين زد و سراپا سوخت و جاودانـه شد درود خدا و همـهء پاكان بر او باد.
▲ سيماي اباالفضل(ع)
هم چهرة عباس زيبا بود، هم اخلاق و روحيّاتش. ظاهر و باطن عباس نوراني بود و چشمگير و پرجاذبه. ظاهرش هم آيينة باطنش بود. سيماي پر فروغ و تابنده اش او را همچون ماه، درخشان نشان ميداد و در ميان بني هاشم، كه همـه ستارگانِ كمال و جمال بودند، اباالفضل همچون ماه بود؛ از اين رو او را «قمر بني هاشم» ميگفتند.
در ترسيم سيماي او، تنـها نبايد بـه اندام قوي و قامت رشيد و ابروان كشيده و صورت همچون ماهش بسنده كرد؛ فضيلتهاي او نيز، كه درخشان بود، جزئي از سيماي اباالفضل را تشكيل ميداد. از سويي نيروي تقوا، ديانت و تعهّدش بسيار بود و از سويي هم از قهرمانان بزرگ اسلام به شمار مي آمد. زيبايي صورت و سيرت را يكجا داشت. قامتي رشيد و بر افراشته، عضلاتي قوي و بازواني ستبر وتوانا و چهره اي نمكين و دوست داشتني داشت. هم وجيه بود، هم مليح. آنچه خوبان همـه داشتند، او بـه تنـهايي داشت.
وقتي سوار بر اسب ميشد، بـه خاطر قامت كشيده اش پاهايش بـه زمين ميرسيد و چون پاي درون ركاب اسب مينـهاد، زانوانش بـه گوشـهاي اسب ميرسيد.(22) شجاعت و سلحشوري را از پدر بـه ارث بود و در كرامت و بزرگواري و عزّت نفس و جاذبة سيما و رفتار، يادگاري از همة عظمتها و جاذبه هاي بني هاشم بود. بر پيشاني اش علامت سجود نمايان بود و از تهجّد و عبادت و خضوع و خاكساري درون برابر «اللّه» حكايت ميكرد. مبارزي بود خدا دوست و سلحشوري آشنا با راز و نيازهاي شبانـه.
قلبش محكم و استوار بود همچون پارة آهن. فكرش روشن و عقيده اش استوار و ايمانش ريشـه دار بود. توحيد و محبّت خدا درون عمق جانش ريشـه داشت. عبادت و خداپرستي او آن چنان بود كه بـه تعبير شيخ صدوق: نشان سجود درون پيشاني و سيماي او ديده ميشد.(23)
ايمان و بصيرت و وفاي عباس، آن چنان مشـهور و زبانزد بود كه ا شيعه پيوسته از آن ياد ميكردند و او را بـه عنوان يك انسان والا و الگو مي ستودند. امام سجاد(ع) روزي بـه چهرة «عبيدالله» فرزند حضرت اباالفضل(ع) نگاه كرد و گريست. آنگاه با ياد كردي از صحنة نبرد اُحد و صحنة كربلا از عموي پيامبر (حمزة سيدالشـهدا) و عموي خودش (عباس بن علي) چنين ياد كرد:
« هيچ روزي براي پيامبر خدا سختتر از روز «اُحد» نگذشت. درون آن روز، عمويش حضرت حمزه كه شير دلاور خدا و رسول بود بـه شـهادت رسيد. بر حسين بن علي(ع) هم روزي سختتر از عاشورا نگذشت كه درون محاصرة سي هزار سپاه دشمن قرار گرفته بود و آنان ميپنداشتند كه با كشتن فرزند رسول خدا بـه خداوند نزديك ميشوند و سرانجام، بي آنكه بـه نصايح و خيرخواهي هاي سيدالشـهدا گوش دهند، او را بـه شـهادت رساندند.»
آنگاه درون يادآوري فداكاري و عظمت روحي عباس(ع) فرمود:
«خداوند،عمويم عباس را رحمت كند كه درون راه برادرش ايثار و فداكاري كرد و از جان خود گذشت، چنان فداكاري كرد كه دو دستش قلم شد. خداوند نيز بـه او همانند جعفربن ابيطالب درون مقابل آن دو دستِ قطع شده دو بال عطا كرد كه با آنـها درون بهشت با فرشتگان پرواز ميكند.عباس نزد خداوند، مقام و منزلتي دارد بس بزرگ، كه همة شـهيدان درون قيامت بـه مقام والاي او غبطه ميخورند و رشك ميبرند.»(24)
آن ايثار و جانبازي عظيم اباالفضل، پيوسته الهام بخش فداكاريهاي بزرگ درون راه عقيده و دين بوده هست و جانبازان بسياري اگر دستي درون راه دوست فدا كرده اند، خود را رهپوي آن الگوي فداكاري ميدانند و اسوة ايثارشان جعفر طيّار و عباس بن علي بوده است:
چون اقتدا بـه جعفر طيّار كرده ايم
پرواز ماست با پرِ جان درون فضاي دوست
در پيروي ز خطّ علمدار كربلاست
دستي كه داده ايم بـه راه رضاي دوست(25)
بصيرت و شناخت عميق و پايبندي استوار بـه حق و ولايت و راه خدا از ويژگي هاي آن حضرت بود. درون ستايشي كه امام صادق(ع) از او كرده هست بر اين اوصاف او انگشت نـهاده و به عنوان ارزشهاي متبلور درون وجود عبّاس، ياد كرده است:
«كان عمُّنا العبّاسُ نافذ البصيرةِ صُلب الايمانِ، جاهد مع ابيعبدالله(ع) وابْلي’ بلاءاً حسناً ومضي شـهيداً(26)؛
عموي ما عباس، داراي بصيرتي نافذ و ايماني استوار بود، همراه اباعبدالله جهاد كرد و آزمايش خوبي داد و به شـهادت رسيد».
و درون يكي از زيارتنامـه هاي آن حضرت نيز بر اين «بصيرت» و اقتدا بـه شايستگان اشاره شده هست «شـهادت ميدهم كه تو با بصيرت درون كار و راه خويش رفتي و شـهيد شدي و به صالحان اقتدا كردي»(27).
بصيرت و بينش نافذ و قوي كه امام درون وصف او بـه كار است، سندي افتخار آفرين براي اوست. اين ويژگيهاي والاست كه سيماي عباس بن علي را درخشان و جاودان ساخته است. وي تنـها بـه عنوان يك قهرمانِ رشيد و علمدارِ شجاع مطرح نبود، فضايل علمي و تقوايي او و سطح رفيع دانش او كه از خردسالي از سرچشمة علوم الهي سيراب و اشباع شده بود، نيز درخور توجّه است. تعبير «زُقّ العِلْم زقّاً»(28) كه درون برخي نقلها آمده است، اشاره بـه اين حقيقت دارد كه تغذيه علمي او از همان كودكي بوده است.
مقام فقاهتي او بالا بود و نزد راويان، مورد وثوق بـه شمار ميرفت و داراي پارسايي فوق العاده اي بود. تعبير برخي بزرگان دربارة او چنين است:
«عباس از فقيهان و دين شناسانِ اولاد ائمّه بود و عادل، ثقه، با تقوا و پاك بود.»(29)
و بـه تعبير مرحوم قايني: «عباس از بزرگان و فاضلانِ فقهاي اهل بيت بود، بلكه او داناي استاد نديده بود.»(30)
اين سردار رشيد و شـهيد، علاوه بر آن كه خود بـه لحاظ قرب و منزلتي كه نزد پروردگار دارد درون قيامت از مقام شفاعت برخوردار است، وسيلة شفاعت حضرت زهرا نيز خواهد بود. درون روايت است:
در روز رستاخيز، آنگاه كه كار سخت و دشوار گردد، پيامبر خدا، حضرت علي را نزد فاطمـه خواهد فرستاد که تا درجايگاه شفاعت حاضر شود. اميرمؤمنان بـه فاطمـه ميگويد: از اسباب شفاعت چه نزد خود داري و براي امروز كه روز بيتابي و نيازمندي هست چه ذخيره كرده اي؟ فاطمة زهرا ميگويد: يا علي، براي اين جايگاه، دستهاي بريدة فرزندم عباس بس است.(31)
افتخار بزرگ عباس بن علي اين بود كه درون همة عمر، درون خدمتِ امامت و ولايت و اهلبيت عصمت بود، بخصوص نسبت بـه اباعبدالله الحسين(ع) نقش حمايتي ويژه اي داشت و بازو و پشتوانـه و تكيه گاه برادرش سيدالشـهدا بود و نسبت بـه آن حضرت، همان جايگاه را داشت كه حضرت امير نسبت بـه پيامبر خدا داشت. درون اين زمينـه بـه مقايسة يكي از نويسندگان دربارة اين پدر و پسر توجه كنيد:
«حضرت عباس درون بسياري از امور اجتماعي مانند پدر قد مردانگي برافراخت و ابراز فعاليت و شجاعت نمود. عباس، پشت و پناه حسين بود مانند پدرش كه پشت و پناه حضرت رسول الله بود. عباس درون جنگها همان استقامت، پافشاري، شجاعت، قوّت بازو، ايمان و اراده، پشت نكردن بـه دشمن، فريب و بيم نداشتن از عظمت حريف و انبوهي دشمن را كه پدرش درجنگهاي اُحد، بدر، خندق، خيبر و غيره نشان داد، درون كربلا ابراز داشت.
عباس، همانطور كه علي(ع) هميان نان و خرما بـه دوش ميگرفت و براي ايتام و مساكين ميبرد، او بـه اتفاق و امر برادر، بسياري از گرسنگان مكّه و مدينـه را بـه همين ترتيب اطعام مينمود. عباس، مانند علي(ع) كه باب حوايج دربار پيغمبر بود و هركس روي بـه ساحت او ميكرد، اوّل علي را ميخواند، باب حوايج درون استان امام حسين بود و هركس براي رفع حوايج بـه دربار حسين (ع) ميشتافت، عباس را ميخواند.
عباس مانند پدر كه درون بستر پيغمبر خوابيد و فداكاري كرد درون راه پيغمبر، درون روز عاشورا براي اطفال و آب آوردن فداكاري كرد. عباس مانند پدر كه درون حضور پيغمبر شمشير ميزد، درون حضور برادر شمشير زد که تا از پاي درون آمد. عباس، همانطور كه پدرش بـه تنـهايي بـه دعوت دشمن رفت، به تنـهايي براي مـهلت بـه طرف خيل دشمن حركت فرموده و مـهلت گرفت»(32).
▲ درون آيينة القاب
غير از نام، كه مشخّص كنندة هر فرد از ديگران است، صفات و ويژگيهاي اخلاقي و عملي اشخاص نيز آنان را از ديگران متمايز ميكند و به خاطر آن خصوصيّات بر آنـها «لقب» نـهاده ميشود و با آن لقبها آنان را صدا ميزنند يا از آنان ياد ميكنند.
وقتي بـه القاب زيباي حضرت عباس مي نگريم، آنـها را همچون آيينـه اي مي يابيم كه هركدام،جلوه اي از روح زيبا و فضايل حضرتِ ابوفضايل را نشان ميدهد. القاب حضرت عباس، برخي درون زمان حياتش هم شـهرت يافته بود، برخي بعدها بر او گفته شد و هر كدام مدال افتخار و عنوان فضيلتي هست جاودانـه.
چه زيباست كه اسم، با مسمّي و لقب، با صاحب لقب هماهنگ باشد و هركس شايسته و درخور لقب و نام و عنواني باشد كه با آن خوانده و ياد ميشود.
نام اين فرزند رشيد اميرالمؤمنين «عباس» بود، چون شيرآسا حمله ميكرد و دلير بود و در ميدانـهاي نبرد، همچون شيري خشمگين بود كه ترس درون دل دشمن ميريخت و فريادهاي حماسياش لرزه بر اندام حريفان ميافكند.
كُنيه اش «ابوالفضل» بود، پدر فضل؛ هم بـه اين جهت كه فضل، نام پسر او بود، هم بـه اين جهت كه درون واقع نيز، پدر فضيلت بود و فضل و نيكي زادة او و مولود سرشت پاكش و پروردة دست كريمش بود.
او را «ابوالقِربه» (پدر مشك) هم ميگفتند بـه خاطر مشكِ آبي كه بـه دوش ميگرفت(33) و از كودكي ميان بني هاشم سقّايي ميكرد(34)«سقّا» لقب ديگر اين بزرگ مرد بود. آب آور تشنگان و طفلان، بـه خصوص درسفر كربلا، ساقي كاروانيان و آب آورتشنگان خيمـه هاي ابا عبدالله(ع) بود و يكي از مسؤوليتهايش درون كربلا تأمين آب براي خيمـه هاي امام بود و وقتي از روز هفتم محرّم، آب را بـه روي ياران امام حسين(ع) بستند، يك بار بـه همراهي تني چند از ياران، صف دشمن را شكافت و از فرات آب بـه خيمـه ها آورد. عاقبت هم روز عاشورا درون راه آب آوري براي كودكان تشنـه بـه شـهادت رسيد(35) (كه درون آينده خواهد آمد). او از تبار هاشم و عبدالمطلب وابوطالب بود، كه همـه از ساقيانِ حجاج بودند.علي(ع) نيز ان همـه چاه و قنات حفر كرد که تا تشنگان را سيراب سازد. درون روز صفّين هم سپاه علي(ع) بعد از استيلا بر آب، سپاه معاويه را اجازه داد كه از آن بنوشد که تا شاهدي بر فتوّت جبهة علي(ع) باشد. عباس، تداوم آن خط و اين مرام و استمرار اين فرهنگ و فرزانگي است. دركربلا هم منصب سقّايي داشت که تا پاسدار شرف باشد.
لقب ديگرش «قمر بني هاشم» بود. درون ميان بني هاشم زيباترين و جذابترين چهره را داشت و چون ماه درخشان درون شب تار ميدرخشيد.
او با عنوانِ «باب الحوائج» هم مشـهور است. استان رفيعش قبله گاه حاجات هست و توسّل بـه آن حضرت، برآورندة نياز محتاجان و دردمندان است. هم درون حال حيات درِ رحمت و بابِ حاجت و چشمة كرم بود و مردم حتي اگر با حسين(ع) كاري داشتند از راه عباس وارد ميشدند، هم بعد از شـهادت بـه كساني كه بـه نام مباركش متوسّل شوند، عنايت خاصّ دارد و خداوند بـه پاسِ ايمان و ايثار و شـهادت او، حاجت حاجتمندان را بر مي آورد. بسيارند آنان كه با توسّل بـه استان فضل اباالفضل(ع) و روي آوردن بـه درگاه كرم و فتوّت او، شفا يافته اند يا مشكلاتشان برطرف شده و نيازشان بر آمده است. دركتابهاي گوناگون، حكايات شگفت وخواندني از كرامت حضرت اباالفضل(ع) نقل شده است.(36) خواندن و شنيدن اين گونـه كرامات (اگر صحيح و مستند باشد) بر ايمان وعقيده و محبّت انسان ميافزايد(37).
يكي ديگر از لقبهاي او «رئيس عسكر الحسين» است،(38) فرمانده سپاه حسين(ع).
او بـه «علمدار» و «سپهدار» هم معروف است. اين لقب درون ارتباط با نقش پرچمداري عباس درون كربلاست. وي فرمانده نظامي نيروهاي حق درون ركاب امام حسين(ع) بود و خود سيّدالشـهدا او را با عنوانِ «صاحب لواء» خطاب كرد كه نشان دهندة نقش علمداري اوست «عبدصالح» (بندة شايسته) لقب ديگري هست كه درون زيارتنامة او بـه چشم ميخورد، زيارتنامـه اي كه امام صادق(ع) بيان فرموده است. اين كه يك حجّت معصوم الهي، عباسِ شـهيد را عبدصالح و مطيع خدا و رسول و امام معرفي كند، افتخار كوچكي نيست.
يكي ديگر از لقبهايش «طيّار» است، چون همانند عمويش جعفر طيّار بـه جاي دو دستي كه از پيكرش جدا شد، دو بال بـه او داده شده که تا در بهشت بال درون بال فرشتگان پرواز كند. اين بشارت را پدرش اميرالمؤمنين(ع) درون كودكي عباس، آن هنگام كه دستهاي او را ميبوسيد و ميگريست بـه اهل خانـه داد که تا تسلاي غم و اندوه آنان گردد.(39)
«مواسي» از لقبهاي ديگر اوست و اشاره بـه مواسات و ازخود گذشتگي و فدا شدن او درون راه برادرش امام حسين(ع) دارد.(40)
براي عباس بن علي(ع) شانزده لقب شمرده اند(41) كه هريك، جلوه اي از روح بلند و عظمت او را نشان ميدهد.
عباس درون طول زندگي، پيوسته جانش را سپر حفاظت از امام زمان خويش ساخته بود و همراه امام حسين بود و از او جدا نميشد و در راه حمايت از او ميجنگيد(42). سايه بـه ساية امام حركت ميكرد و خود، سايه اي از وجود سيدالشـهدا بود. با آن كه خود از نظر علم و تقوا و شجاعت و فضيلت، درون درجة بالايي بود و الگويي مثال زدني درون اين بزرگيها و كرامتها محسوب ميشد، امّا خود را يك شخصيّت فاني درون وجود برادرش و ذوب شده درون سيدالشـهدا و مطيع محض مولاي خود ساخته بود و آن گونـه عمل ميكرد که تا به ديگران درس «ولايت پذيري» و موالات و مواسات بياموزد و شيوة صحيح ارتباط با ولي خدا را نشان دهد.
شايد اين نكتة لطيف كه ميلاد امام حسين درون سوم شعبان و ميلاد اباالفضل درون چهارم شعبان است، رمز ديگري از وجودِ سايه اي آن حضرت نسبت بـه خورشيد امامت باشد، كه درون تمام عمر و همـهء زندگي، حتي درون روز تولّد هم، يك روز بعد از امام حسين هست و شاهدي بر اين پيروي و متابعت (البته با حدود بيست سال فاصله) .
در حادثة عاشورا و در آن شب موعود و خدايي هم، محافظت و پاسداري از خيمـه هاي حسيني را بر عهده داشت و نگهبان حريم و حرم امامت بود.
اين لقبهاي معنيدار و گويا، هر يك تابلويي هست كه فضايل او را نشان ميدهد و ما را بـه خلوتسراي روحِ بلند و قلبِ استوار و ايمان ژرف و جانِ نوراني او رهنمون ميشود و محبّت آن سرباز فداكار قرآن و دين را درون دلها افزون ميسازد.
اينك كه سخن از كنيه ها و لقبهاي اوست، همين جا بـه برخي تعابير كه ائمّه دربارة او دارند، اشاره ميكنيم:
در زيارتنامـه اي كه از قول امام صادق(ع) روايت شده است، خطاب بـه حضرت عباس(ع) چنين آمده است:
«سلام بر تو، اي بندة صالح، فرمانبردار خدا و پيامبر و اميرمؤمنان و امام حسن و امام حسين. خدا را گواه ميگيرم كه تو بر همان راهي رفتي كه مجاهدان و شـهيدانِ «بدر» رفتند: راه مجاهدان راه خدا، خيرخواهان درون جهاد با دشمنان خدا، ياوران راستين اولياي خدا و معان از دوستان خدا...»(43).
تعبيرات بلندي را كه امام صادق(ع) دربارة او دارد درون بخشـهاي پيشين نيز ياد كرديم.(44)
در زيارت ناحية مقدّسه نيز كه از زبان امام زمان(ع) امده است، خطاب بـه او چنين دارد:
«سلام بر ابوالفضل العباس فرزند اميرالمؤمنين، ان كه جانش را فداي برادرش كرد، آن كه از ديروزِ خود براي فردايش بهره گرفت، آن كه خود را فداي حسين كردوخود را نگهبان او قرار داد، آن كه دستانش قطع شد...»(45).
و چه زيبا اين روح مواسات و ايثار، درون اوج تشنگي درون شطِّ فرات، درون اين شعرها ترسيم شده است:
كربلا كعبة عشق هست و من اندر احرام
شد درون اين قبلهء عشّاق، دو که تا تقصيرم
دست من خورد بـه آبي كه نصيب تو نشد
چشم من داد از ان آبِ روان، تصويرم
بايد اين ديده و اين دست دهم قرباني
تا كه تكميل شود حجّ من و تقديرم(46)
از بزرگترين فضيلتها و عبادتهاي وي، نصرت و ياري پسر پيامبر و حمايت ازفرزندان زهراي اطهر و سيراب كردن كودكان تشنة اباعبدالله الحسين(ع) بود و فدا كردنِ جانِ عزيز درون اين راه پاك.
▲ مظهر شجاعت و وفا
نـه شجاعتِ دور از وفاداري ارزشمند است، نـه از وفاي بدون شجاعت كاري ساخته است. راه حق،انسانهاي مقاوم و نستوه و عهد شناس و وفادار ميطلبد. ميدانـهاي نبرد، سلحشوري و شجاعتِ آميخته بـه وفاداري بـه راه حق و آرمان والا و رهبر معصوم لازم هست و اينـها همـه دربالاترين حدّ درون وجود فرزند علي(ع) جمع بود. عباس از طرف مادر از قبيلة شجاعان و رزم آوران بود، از طرف پدر هم روح علي را درون كالبد خويش داشت. هم شجاعت ذاتي داشت، هم شـهامتِ موروثي كه معلول شرايط زندگي و محيط تربيت بود و بخشي هم زاييدة ايمان و عقيده بـه هدف بود كه او را شجاع ميساخت.
علي(ع) پدر عباس بود، بزرگ مردي كه بـه شجاعت معنايي جديد بخشيده بود. ابوالفضل العباس فرزند اين پدر و پروردة مكتبي بود كه الگويش علي(ع) است. اينان دودماني بودند سايه پروردِ شمشير و بزرگ شدة ميدانـهاي جهاد و خو گرفته بـه مبارزه و شـهادت.
صحنة عاشورا مناسبترين ميداني بود كه شجاعت و وفاي عباس بـه نمايش گذاشته شود. وفاي عباس درون بالاترين حدّ ممكن و زيباترين شكل، تجلّي كرد. امّا بُعد شجاعتِ عباس، آن طور كه بايسته و شايسته بود، مجال بروز نيافت و اين بـه خاطر مسؤوليتهاي مـهمّي بود كه درون تدبير امور و پرچمداري سپاه و آبرساني بـه خيمـه ها و حراست از كاروان شـهادت بر دوش او بود و عباس نتوانست آن گونـه كه دوست داشت روح دريايي خود را درون ميدان كربلا درون سركوب آن عناصر كينـه توز و پست و بيوفا نشان دهد.
در عين حال صحنـه هاي اندكي كه از حماسه هاي او درون كربلا نقل شده نشانگر شجاعت بي نظير اوست. امّا وفاي عباس، چون درون نـهايت تشنگي و مظلوميّت پديدار ميشد، زمينـه يافت که تا به بهترين صورت نمايان شود و حماسة وفا برامواج فرات و در نـهر علقمـه ثبت گردد.
عباس درون همة عمر، يك لحظه از برادرش و امامش و مولايش دست نكشيد و از اطاعت و خدمت، كم نگذاشت. درون تاريخ بشري، از گذشته تاكنون، هيچ برادري نسبت بـه برادرش مانند عباس نسبت بـه سيدالشـهدا با صداقت و ايثارگر و فداكار و مطيع و خاضع نبوده است. وفا و بزرگواري و ادب او نسبت بـه امام بـه گونـه اي بود كه درتاريخ بـه صورت ضرب المثل درامده است. هرگز درون برابر امام حسين(ع) از روي ادب نمي نشست مگر با اجازه، مثل يك غلام. عباس براي حسين همانگونـه بود كه علي براي پيامبر. حسين بن علي(ع) را همواره با خطابِ «يا سيّدي»، «يا ابا عبدالله»، «يابن رسول الله» صدا ميكرد.(47)
صحنـه هايي كه از وفا و شجاعت عباس ظاهر شده است، همان هست كه سالها پيش وقتي حضرت علي(ع) ميخواست با امّ البنين (مادر عباس) ازدواج كند درون نظر داشت و كربلا را ميديد و نياز حسين(ع) را بـه بازويي پرتوان، علمداري رشيد، ياوري وفادار و سرداري فداكار و جانباز. عباس هم از كودكي درون جريان كار قرار گرفته بود و ميدانست كه ذخيرة چه روزي هست و فدايي چه كسي؛ از اين رو از همان دورانِ خردسالي ارادت و عشقي عميق بـه برادرش حسين داشت و افتخار ميكرد كه عاشقانـه و از روي محبّت و صفا درخدمت برادر باشد و برادر را مولا و سرور خطاب كند و از اين كه درخدمتِ دو يادگار عزيزِ پيامبر خدا و فاطمة زهرا يعني امام حسن و امام حسين(عليهماالسلام) باشد، احساس مباهات و سربلندي كند. با آن كه درون قهرماني و رشادت درون حدّ اعلا بود امّا بي كمترين غرور، نسبت بـه برادرش ادب و اطاعت خاصّ داشت.
عباس همة رشادت و مـهابت و توان خويش را وقف برادر كرده بود. درون دل دشمنان رعبي ايجاد كرده بود كه از نامش هم بـه خود مي لرزيدند. قهرماني و شجاعت و رشادتش همـه جا مطرح بود. وفايش بـه حسين و فتوّت و جوانمردي اش نيز ساية امن و آسوده اي بود كه گرفتاران و خائفان درون پناه آن اسوده ميشدند و احساس امنيّت ميكردند.
او هم جوانمرد بود و كاردان، هم شجاع بود و با وفا، هم مؤدّب بود و مطيع فرمان مولا، هم متعبّد بود و اهل تهجّد و عبادت و محو درون شخصيت برجستة برادرش حسين بن علي(ع) اينـها بود كه او را بـه منصب فرماندهي و علمداري درون كربلا رساند و توانست وفا و دليري خود را درون آن روز عظيم به ظهور برساند. بـه جلوه هايي از روح سلحشور او درون ترسيم حوادث عاشورا خواهيم رسيد، امّا چون اين جا سخن از شجاعت اوست بـه اين صحنـه توجّه كنيد:
روز عاشورا «مارد بن صديق» كه از فرماندهان قوي هيكل و بلند قامت سپاه يزيد بود و تنـها با دلاوراني همسان و همشأن خود مي جنگيد، آمادة نبرد شده غرق درون سلاح و سوار بر اسبي قرمز رنگ بـه جنگ عباس بن علي آمد.
پيش از پيكار، بـه خاطر اين كه برعباس ترحّم كرده باشد از او خواست كه شمشير برزمين افكند و تسليم شود. رجزها خواند و غرّشـها كرد. امّا عباس پاسخ او را درون سخن و رجزخواني داد و ملاحت و شجاعت خود را ميراثي افتخارآفرين از خاندان نبوّت شمرد و از رشادتها و قهرمانيهاي خود درون عرصه هاي رزم سخن گفت و از اين كه: باكي نداريم، پدرم علي بن ابيطالب همواره درون ميدانـهاي نبرد بود و هرگز پشت بـه دشمن نكرد، ما نيز توكّلمان بر خداست و... ناگهان درون حمله اي غافلگيرانـه خود را بـه «مارد» رساند و با تكاني شديد، نيزة او را از دستش گرفت و او را بر زمين افكند و با همان نيزه، ضربتي بر او وارد آورد. سپاه كوفه خواستند مداخله كرده، او را نجات دهند. عباس پيشدستي كرد و همچون عقابي سريع بر پشت اسبِ «مارد» نشست و غلامي را كه بـه كمك «مارد» آمد بود بـه خاك افكند.
شمر و عدّهاي از فرماندهان بـه قصد تلافي اين شكست به سوي عباس حمله ور شدند که تا «مارد» را از مـهلكه بيرون برند. عباس بر سرعت خود افزود و پيش از آنان خود را به«مارد» رساند و او را بـه هلاكت رساند و در نبردي با يزيديان مـهاجم، تعدادي را كشت.(48) رزم آوري و سرعت عمل و تحرّك بجا درون ميدان جنگ، سبب شد كه عباس، دشمن و حريف را بشكند و خود پيروز شود.
وجود اباالفضل(ع) درون سپاه حسين بن علي(ع) هم ماية هراس دشمن بود، هم براي ياران امام و خانوادة او و كودكاني كه درون آن موقعيّتِ سخت درون محاصرة يك صحرا پر از دشمن قرار گرفته بودند، قوّت قلب و اطمينان خاطر بود. که تا عباس بود كودكان و بانوان حريم امامت آسوده ميخوابيدند و نگراني نداشتند، چون نگهباني مثل اباالفضل بيدار بود و پاسداري ميداد.
▲ با عباس(ع) درون حماسة عاشورا
چون ميخواهيم عباس بن علي(ع) را درون صحنة حماسة كربلا بشناسيم، ناچار بـه نقل حوادثي ميپردازيم كه اباالفضل درون آنـها نقش و حضور داشته است. بيان اين صحنـه ها و واقعه ها، هم ايمان عباس را نشان ميدهد، هم وفا و اطاعتش را، هم سلحشوري و مردانگي اش را، هم تابش يقين و باور بر تيغهء شمشير بلند عباس را، هم بصيرت درون دين و ثبات درون عقيده و پايمردي درون راه مرام و انس بـه شـهادتِ درون راه خدا را.
درجبهة كربلا مردي را مي بينيم كه درون درگيري حق و باطل، بيطرف نمانده هست و که تا مرز جان بـه جانبداري از حق شتافته است. قامتش، قلّة نستوه و بلندِ رشادت؛ دلش، بيكران دريا؛ صدايش رعد آسا و با صلابت. با آن همـه شكوه و شجاعت و قوّت قلب، يك «سرباز» و يك «جانباز» درون اردوي ابا عبدالله الحسين.
هفتم محرّم بود. كاروان شـهادت چند روزي بود كه درون سرزمين كربلا فرود آمده بود. سپاه كوفه بر نـهر فرات مسلّط بودند و آب را بـه روي حسين و يارانش بسته بودند. اين فرماني بود كه از كوفه رسيده بود، ميخواستند ناجوانمردانـه با استفاده از اهرمِ فشارِ عطش، حسين را بـه تسليم و سازش وادارند.
شمر بن ذي الجوشن كه از هتّاك ترين و كين توزترين دشمنان اهلبيت بود، با طعنـه و طنز، تشنگي امام را مطرح ميكرد. بعد از آن كه آب را بـه روي فرزند زهرا بستند، شمر گفت: هرگز آب نخواهيد نوشيد که تا هلاك شويد.
عباس بن علي(ع) بـه سيدالشـهدا گفت: اي ابا عبدالله، مگر نـه اين كه ما برحقّيم؟
فرمود: آري.
پس از آن، اباالفضل بر آنان كه مانع برداشتن آب شده بودند حمله آورد و آنان را از كنار آب پراكنده ساخت که تا آن كه همراهان امام آب برداشتند و سيراب شدند.(49)
حلقة محاصرة فرات تنگتر و كنترل شديدتر شد و برداشتن آب از فرات دشوار گشت. درون نتيجه، تشنگي و كم آبي درون خيمـه هاي امام حسين(ع) آشكار شد و عطش بر كودكان بيشترين تأثير را داشت. چشمـها و دلها درون پي عباس رشيد بود که تا براي اين مشكل چاره اي بينديشد و آبي بـه خيمـه ها برساند.
حسين بن علي(ع) برادر رشيدش عباس را مأمور كرد که تا مسؤوليت تهية آب را براي خيمـه ها بـه عهده گيرد. او سقّايي تشنـه كامان را عهده دار شد. همراه سي مرد سوار از بني هاشم و ديگر ياران و بيست نفر پياده، كه تحت فرمانش بودند، بـه سوي فرات روان شد. پرچم اين گروه را به«نافع بن هلال» سپرد. فرات درون محاصرة نيروهاي دشمن بود. براي برداشتن آب ميبايست با عملياتي قهرمانانـه، ضمن درهم شكستن حلقة محاصره، مشكها را پر از آب كرده بـه اردوگاه باز آورند.
گروه بـه شطّ رسيدند. مشكها را پر كرده بيرون آمدند. درون برگشت از فرات بودند كه نگهبانان فرات راه را بر آنان بستند که تا مانع آبرساني بـه خيمـه ها شوند. ناچار درگيري پيش آمد. جمعي بـه نبرد پرداختند و مأموران فرات را مشغول ساختند و جمعي ديگر آب را بـه مقصد رساندند. عباس و نافع، درون جمع گروهي بودند كه نبرد ميكردند، هم درون مرحلة اوّل كه ميخواستند وارد فرات شوند، هم هنگام باز آوردن آب.(50)
اين نخستين برخورد نظامي بين گروهي از ياران امام حسين(ع) با سپاه كوفه درون ساحل رود فرات بود. عباس دلاور خود را آماده ساخته بود كه درون هر جا و هر لحظه كه نياز بـه فداكاري باشد، از جان مايه بگذارد و در خدمت حسين بن علي(ع) و فرزندان پاك او باشد.
▲ امان نامـه
صدايي خيمـه هاي امام حسين(ع) بـه گوش رسيد. صداي ابليس، صداي وسواس خنّاس، صداي «شمر» كه ميگفت: « زادگانِ ما كجايند؟» او اباالفضل و سه برادرش را صدا ميزد.(51) براي آنان امان نامـه آورده بود.
يك بار ديگر نيز پيش از اين، دايي اباالفضل از ابن زياد براي او خطّ امان گرفته بود، ولي عباس مؤدّبانـه آن را ردّ كرده بود.(52) اين بار شمر براي جدا كردن اباالفضل از جمع ياران امام آمده بود.
عباس ابتدا اعتنايي نكرد و گوش بـه آن صدا نسپرد، چون صاحب صدا و هدف او را ميدانست. امام حسين(ع) فرمود: برادرم عباس، هر چند او فاسق است، ولي جوابش را بده و ببين چه كار دارد.
عباس همراه سه برادر ديگرش از خيمـه بيرون آمدند. شمر امان نامـه اي را كه از ابن زياد، والي كوفه، براي آنان گرفته بود بـه عباس عرضه كرد و گفت: اگردست از حسين بكشيد و به سوي ما بياييد جانتان درون امان خواهد بود.
عباس، خشمگين از اين همـه گستاخي و پررويي، نگاهي غضب آلود بـه شمر افكند و بر سرش فرياد كشيد:
«نفرين و خشم و لعنت خدا بر تو و بر «امان» تو! دستت شكسته باد اي بي آزرم پست! آيا از ما ميخواهي كه دست از ياري شريفترين مجاهد راه خدا، حسين پسر فاطمـه برداريم و او را تنـها گذاريم و طوق اطاعت و فرمانبرداري لعينان و فرومايگان را بـه گردن افكنيم؟ آيا براي ما امان مي آوري درحالي كه پسر رسول خدا را اماني نيست؟!»(53).
در نقل ديگري هست كه فرمود: «امان خدا بهتر از امان عبيداللّه است»(54)
آن تبهكار سرافكنده و ناكام بازگشت. شمر ميخواست با جذب عباس، ضمن آن كه ضربه اي بـه سپاه حسين بن علي(ع) ميزند، جبهة كوفه را هم تقويت كند. بي شك، عباس دليرمردي جنگاور بود و مظهر خشم علي(ع)، حضورش درون ميان اصحاب سيدالشـهدا بسيار با اهميت و ماية قوّت قلب آنان بود. امّا دشمنان حق و پيروان باطل، هميشـه نادان وكوردلند. مگرعباس درون اين لحظه هاي سرنوشت ساز و در آستانة شـهادتي شكوهمند، فرزند فاطمـه را تنـها ميگذارد و خود را از يك سعادت ابدي محروم ميسازد!
شمر بـه آن سوي رفت، عباس بن علي هم بـه سوي امام آمد. درون اين هنگام «زُهير» بـه عباس گفت: ميخواهي ماجرايي را برايت نقل كنم و سخني را كه خودم شنيده ام بازگويم؟
عباس گفت: بگو.
آنگاه زهير بن قين ماجراي درخواستِ علي(ع) از عقيل را درون مورد معرّفي زني از قبيلة شجاعان، كه براي او فرزندي رشيد و شجاع بياورد، بازگو كرد و افزود: پدرت علي، تو را براي چنين روزي ميخواست؛ مبادا امروز از ياري برادر و حمايت برادرانت كوتاهي كني!
عباس پاسخ داد: اي زهير، آيا درون روزي اين چنين، تو ميخواهي بـه من روحيه بدهي و تشويقم كني؟ بـه خدا سوگند، امروز چيزي نشان دهم كه هرگز نديده اي و حماسه اي بيافرينم كه نشنيده اي...(55).
من و از حق جدا گشتن، شگفتا
به ناحق، هم صدا گشتن، شگفتا
من و راه خطا، هيهات هيهات
من و ترك وفا، هيهات هيهات
▲ مـهلت شب عاشورا
بعد از ظهر روز نـهم محرّم بود. روز بـه آخر ميرسيد، امّا بـه نظر ميرسيد كه جنگ، اجتناب ناپذير است. آفتاب ميرفت که تا چهرة خونرنگ خود را درون نقاب مغرب پنـهان سازد و غروبي غمگين از افق اشكار شود.
در ميان سپاه كوفه هلهله اي بود كه صداي آن بـه گوش ياران امام هم ميرسيد. گويا براي حمله آماده ميشدند. آنان بـه غلط ميپنداشتند كه ميتوانند حسينيان را بـه سازش و تسليم وا دارند، درحالي كه جبهة حق، سعادت را درون شـهادت و بهشت را زير ساية شمشيرها ميدانستند:« الجنّةُ تحتگ ظِلال السُّيوفِ».(56)
عمرسعد (فرمانده سپاه كوفه) فرمان حمله داد. نيروهاي دشمن آماده شدند، جمعي هم بـه طرف اردوگاه امام حسين(ع) تاختند. صداي سم اسبهايشان هرچه نزديكتر ميشد.
امام كه درون خيمـه بود، برادرش «عباس» را مأموريت داد که تا از هدف وخواستة آنان كسب اطلاع كند. اين سرور جوانان بهشتي، پارة تن پيامبر و سالار شـهيدان عالم بـه برادرش فرمود: جانم فدايت عباس!(57) سوار شو، برو ببين اينان چه ميگويند، چه ميخواهند، براي چه بـه اين سو تاخته اند.
عباسِ رشيد همراه بيست تن از ياران، بيرون شتافتند و براي گفتگو با مـهاجمان بـه آن سوي رفتند. عباس پيام امام را رساند و هدفشان را جويا شد. آنان گفتند: حسين بن علي يا بايد تسليم شود و سر بر فرمانِ امير كوفه نـهد و با يزيد بيعت كند يا آمادة نبرد باشد.
عباس با شتاب، عنان كشيد که تا حرف آنان را بـه امام برساند. درون اين فاصله برخي از همراهان عباس ازجمله زهيربن قين و حبيب بن مظاهر با آنان بـه گفتگو پرداختند و نصيحتشان كردند كه دست از جنگ با حسين بردارند و دامان خود را بـه ننگ كشتنِ فرزند پيغمبر نيالايند، امّا آنان گوش شنوايي براي اين گونـه حرفها نداشتند.
امام پاسخ داد: بيعت و سازش كه هرگز، امّا براي جنگ آماده ايم؛ ولي برادرم عباس، برو و اگر بتواني از اينان امشب را مـهلت بگير که تا فردا صبح، ميخواهم امشب را بـه عبادت خدا و نماز و دعا بپردازم؛ من نماز و تلاوت قرآن و دعا و استغفار را بسي دوست ميدارم(58)
و... مـهلت داده شد. يك واحد از سواران عمرسعد، درون شمال كاروان حسين(ع) موضع گرفتند و به نوعي محاصره پرداختند، شايد براي آن كه مانع رسيدن نيروهاي امدادي بـه اردوي امام شوند يا مانع برداشتن آب يا مانع فرار....
سپاه كوفه و فرماندهان آن، با خيالي خام، همچنان اميد داشتندكه فردا شود و حسين بن علي تسليم گردد و او را نزد امير،عبيدالله بن زياد ببرند.
عباس، جانِ جدايي ناپذير از حسين بود. درون همين ايام، درون ديدار شبانة امام حسين(ع) و عمر سعد، كه درون محلّي ميان دو اردوگاه انجام گرفت و امام ميكوشيد كه عمر سعد را از دست زدن بـه جنگ باز دارد، امام بـه همة همراهان فرمود كه بروند؛ تنـها عباس و علي اكبر را با خود داشت. عمر سعد هم فقط پسر وغلام خود را درون كنار خويش داشت(59). حضور عباس درون كنار امام حسين(ع) درون ديدار و مذاكره اي با آن حساسيّت، جايگاه والاي او را نزد امام نشان ميدهد. او دل بـه امام سپرده وعاشق امام بود. تصوّر جدايي از امام درون ذهن او راه نداشت:
دل رهاندن ز دست تو مشكل
جان فشاندن بـه پاي تو آسان
بندگانيم جان و دل بركف
چشم بر حكم و گوش بر فرمان(60)
و او هم دل بـه امام باخته بود و هم گوش بـه فرمانش سپرده بود.
▲ شب تجلّي وفا
براي ياران ابا عبدالله شب عاشورا آخرين شب بود. فردايش روز فداكاري و حماسه آفريني و روز بـه اثبات رساندن ادّعاي صدق و وفا بود. روز از خود گذشتن، بـه خدا رسيدن، درون راه دين عاشقانـه جان و از مرگ نـهراسيدن و به روي مرگ لبخند زدن.
در آن شب، امام حسين(ع) آخرين سخنـها و سخن آخر را با ياران درون ميان نـهاد. همة اصحاب را درون خيمـه اي گرد آورد. بعد از حمد و ثناي الهي، با صدايي رسا و پرحماسه، آنان را مخاطب قرار داد و از جنگ سخت فردا و انبوه دشمن و سرنوشت شـهادت سخن گفت و از اين كه هركس بماند، شـهيد خواهد شد. از آنان خواست كه هركس ميخواهد برود، مانعي نيست و اين كه فردا هر شمشيري كه از نيام بر آيد دگربار نيامش را نخواهد ديد.
سپرها سينـه ها هستند
ي نيست، خوابي نيست
كنار آب ميجنگيم و آبي نيست
به پاس پاكي ايمان ز ناپاكان كافر، داد ميگيريم
تمام دشت را يكبار
به زير هيبت فرياد ميگيريم
و پيروزي از آن ماست
چه با رفتن، چه با ماندن...(61)
و سكوت... که تا هر كه ميخواهد درون تاريكي شب برود. رفتنيها قبلا رفته بودند، آنان كه مانده اند گران عهد و وفادار و استوارند، با ايمان، شـهادت طلب و آهنين اراده. سخن امام بـه پايان نرسيده، پاسخ وفا از ياران برخاست.
نخستين كسي كه برخاست و اعلام وفاداري و نبردتا آخرين قطرة خون كرد، عبّاس بود. ديگران هم لاي درون لاي سخناني همانگونـه بر زبان آوردند و پاسخشان اين بود كه:
چرا برويم، كجا برويم، برويم كه بعد از تو زنده بمانيم؟! خداوند چنين روزي را هرگز نياورد!(62) بـه مردم چه بگوييم؟ اگر نزد آنان برگشتيم، بگوييم سيّد و سرور و تكيه گاهمان را رها كرديم و در معرض تيرها و شمشيرها و نيزه ها گذاشتيم و طعمة درندگان ساختيم و به خاطرعلاقه بـه زندگي، گريختيم؟ معاذالله! بلكه باحيات تو زنده ميمانيم و در ركاب تو ميميريم.(63)
الا... فرزند پيغمبر،
سخن ازجان مگو، جان چيز ناچيز است
تو جان هستي،
اگر نابود گردي، بي تو جاني نيست
چه بي تو، پيروانت را اماني نيست.
پس از عباس، سخن ياران ديگر هركدام موجي از صداقت و وفا داشت. آنچه كه فرزندانِ عقيل گفتند، كلام شورانگيز مسلم بن عوسجه و سعيد بن عبداللّه، سخنان حماسي زهيربن قين، وفاداري محمد بن بشير، حتي آنچه قاسم نوجوان گفت و شـهادت درون ركاب عموجان را شيرينتر از عسل دانست، همـه و همـه جلوه هايي از ايمان سرشار آنان بود.
اصحاب امام بـه خيمـه هاي خود رفتند: هم بـه آماده سازي سلاح خويش براي نبرد فردا مشغول شدند، هم بـه عبادت و تلاوت و نيايش پرداختند.
امّا عباس درون اين واپسين شب، مأموريت ويژه اي هم داشت. او چشمِ بيدارِ اردوگاه امام وقهرمان نستوه جبهة حق بود. كار كشيك و نگهباني و حفاظت از خيمـه ها بر عهدة او بود. سوار بر اسب، شمشير را حمايل ساخته و نيزهاي درون دست،اطراف خيمـه ها ميگشت(64) و در اين آخرين شب ميخواست كودكان و زنان، آسوده و بي هراس بخوابند و از تعرّض و تعدّي دشمن درون امان باشند.
آن شب، دشمنان بيمناك بودند و فرزندان حسين آسوده بـه خواب رفتند. امّا شب يازدهم كه عباس شـهيدشده بود، وضع بر عكس بود و ترس و بيم درون دل كودكانِ اهل بيت خانـه كرده بود.(65)
عباس بن علي درون شب عاشورا پيوسته بـه ياد خدا بود و تا صبح پاسداري ميداد. كسي جرأت نداشت بـه خيمـه هاي اهلبيت نزديك شود. آن شب گذشت، شبي اندوهبار و پرهراس که تا فردايي پرحماسه و صبحي خونين طلوع كند، که تا شاهد وفاي عباس و حماسه آفريني ياران خالص و خدايي اباعبد الله (ع) باشد.
▲ روز خون، روز شـهادت
صبح عاشورا دو سپاه رو درون روي هم قرار داشتند، سپاه نار و سپاه نور. حسين بن علي(ع) همان ياران اندك خويش را كه بـه صد نفر نميرسيدند سازماندهي كرد. «زهير» را بـه فرماندهي جناح راست لشكر،«حبيب» را بـه فرماندهي جناح چپ سپاه خود گماشت. علم را بـه دست پر توانِ برادرش اباالفضل سپرد و خود و بني هاشم درون قلب سپاه قرار گرفتند.(66)
علمداري درون ميدانـهاي نبرد قديم نقشي حسّاس داشت. پرچمدارانِ جنگ را از با صلابتترين و مقاومترين نيروهاي مؤمن انتخاب ميكردند. امام از آن جهت علم را بـه عباس سپرد كه قمر بني هاشم، كفايت بيشتر و توان افزونتر براي حمل پرچم و مقاومت درون ميدان و استواري درون رزم داشت و از ديگران شايسته تر بود.
عاشورا صحنة رساندن پيام، اتمام حجّت، بيم وانذار بود. چندين بار امام و ياران ويژه او، خطاب بـه سپاه دشمن سخن گفتند، شايد كه بر اثر اين خطابه ها و موعظه ها وجدانشان بيدار شود و خون پسر پيامبر را نريزند. امّا دلهاي آنان سنگتر از آن بود كه اين موعظه ها و هشدارها درون آن اثر كند.
فاصله خيمـه گاه که تا ميدان چند صد متر ميشد. درون يكي از مراحلي كه امام بـه ميدان رفت و خطاب بـه آن قوم سخنراني كرد، حرفهاي امام بـه ش رسيد. صداي گريه و شيون از زنان و كودكان برخاست. حضرت، عبّاس و علي اكبر را نزد آنان فرستاد كه آنان را ساكت كنند، چرا كه آنان از اين بعد گريه ها خواهند داشت.(67)
آتش جنگ افروخته شد و ابتدا بـه صورت نبرد تن بـه تن. از طرفين، دلير مرداني قدم درون ميدان ميگذاشتند و ميجنگيدند. سپاه اندك و پرتوان امام، چه درون نبرد تن بـه تن و چه درون هجوم دسته جمعي، با حمله هاي دليرانة خويش دشمن را ميپراكندند. زمين زير گامـهاي استوارشان ميلرزيد. مي رزميدند، مجروح ميشدند، بر زمين مي غلتيدند، ميكشتند و كشته ميشدند و زيباترين حماسه هاي جاويد را مي آفريدند.
عباس بن علي همچنان علم بر دوش، هدايت و فرماندهي ميكرد و از بامداد عاشورا که تا لحظة شـهادت، يك نفس آرام نداشت. گاهي بـه مدد مجروحي ميشتافت، گاهي بـه ياري يك رزمنده و نجات او از محاصرة دشمن ميپرداخت، گاهي بـه حمله هاي برق آسا درون ميدان ميپرداخت و صفوف دشمن را از هم ميدريد و چون شير ميغرّيد و ميخروشيد.
در يك نوبت، چهار نفر از ياران امام كه ازكوفه آمده و به او پيوسته بودند و اسب نافع بن هلال درون اختيارشان بود درون ميدان ميجنگيدند و در محاصرة سپاه كوفه قرار گرفتند. اين چهار تن عبارت بودند از عمروبن خالد، سعد، مجمع بن عبدالله و جنادة بن حارث. شرايطي بحراني پيش آمده بود و موقعيّت، بازوي اباالفضل را ميطلبيد. حسين بن علي(ع) برادرش عباس را صدا كرد و او را بـه ياري آنان فرستاد. حملة عباس، محاصره كنندگان را فراري داد و آن چهار نفر از صحنـه نجات يافتند. آنان زخمي بودند. عباس ميخواست آنان را بـه پشت خطّ حمله و نزد امام برگرداند. امّا گفتند: عباس، ما را كجا ميبري؛ ما تصميم بـه شـهادت گرفته ايم، ما را واگذار. دوباره بـه جهاد پرداختند. آنان حمله ميكردند و علمدار كربلا هم همراهيشان ميكرد و نقش مع از آنان را داشت. آنقدر جنگيدند که تا همـه يكجا و كنار هم بـه شـهادت رسيدند.(68)
هجوم دشمن هر لحظه افزايش مييافت و تعداد شـهيدان جبهة امام نيز بيشتر ميشد. هرگاه كه اوضاع نبرد تيره و تار ميشد و هجوم سپاه كوفه شديد ميشد عباس پا درون ركاب مينـهاد و با حملات خود كوفيان را تار و مار ميكرد. ماية آرامش خاطر حسين بن علي(ع) بود. برادرانش را بـه جهاد تشويق ميكرد. بـه سه برادر خويش گفت كه بـه ميدان روند و از امام دفاع كنند.برادرانش هر سه بـه فيض شـهادت رسيدند.(69)
روز عاشورا از ظهر گذشته بود، نبرد ادامـه داشت. ياران امام تعدادي درون خاك و خون غلتيده بودند. نافع بن هلال، عابس شاكري، حبيب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، حرّ، جون، زهير بن قين، حنظله، عمروبن جناده و خيليهاي ديگر شـهيد شده بودند. تشنگي بر اردوگاه امام حاكم بود.
نوبت بـه جوانان بني هاشم رسيده بود. علي اكبر نخستين هاشميي بود كه شربت شـهادت نوشيد. ديگران هم درون پي او رفتند. مظلوميّت، تنـهايي و تشنگي بيتاب كننده بود. امّا عباس، همچنان پرچم مبارزه را استوار درون دست داشت و سايه وار درون پي امام حسين بود وخود را سپر حفاظتي او ساخته بود.
تشنگي بر حسين بن علي(ع) غلبه كرده بود. سوار بر اسب شد و به قصد فرات، بر بلندي مشرفِ بر آب بالا آمد. ميخواست خود را بـه آب فرات برساند و رفع عطش كند.عباس هم درون برابر او بود و مراقب حضرت. فرمان بـه سپاه كوفه رسيد كه مانع ورود امام بـه فرات شوند، چون ميدانستند اگرامام آب بنوشد و رمقي تازه كند، تلفاتشان بسيار خواهد بود. گروهي درون برابر امام صف آرايي كردند و تيراندازي بـه سوي امام آغاز شد. پانصد نفر مأمور بر آب بودند و در آن هياهو ميان امام و عباس فاصله انداختند. گرد عباس را گرفتند و او را از حسين بن علي جدا كردند. امّا عباس بـه تنـهايي با آنان درگيري شديدي داشت و مجروح شد و خود را از آن جا بـه امام رساند.(70)
▲ حماسة ساحل فرات
براي دلاورِ غيوري همچون عباس، دشوارترين مسؤوليت، ماندن براي نوبت آخر است. براي او كه جاني لبريز از ايمان و قلبي سرشار از شور و شـهادت طلبي داشت، ماندن که تا آخرين لحظات عاشورا و تحمّل آن همـه داغِ برادران و ياران و غربت و مظلوميّتِ سيدالشـهدا بسيار سنگين بود، امّا تكليفي بود كه بر عهده داشت.
نيروهاي تحت فرمان عباس بـه شـهادت رسيدند. او به عنوان فرمانده بي سپاه چه ميتوانست بكند؟ سردار تنـها و بي لشكر، احساس تنـهايي و دلتنگي كرد. وقتي ديد كه چه ستاره هاي درخشاني بر زمين كربلا افتاده و چه قهرمانان آزاده اي بـه خون غلتيده اند و برادرن و برادرزادگان و اصحابِ با وفا و مخلص امام بر ريگزار تفتيدة كربلا بر خاك آرميده اند، شوق پيوستن بـه آنان درون درونش التهابي عجيب پديد آوردواشتياق زايدالوصفي بـه شـهادت، او را بـه حضور امام حسين كشيد که تا اجازة ميدان و رخصتِ نبرد نـهايي را بگيرد.
امّا امام اجازه نداد و فرمود: «انت صاحبُ لوائي؛ تو پرچمدار مني». يعني اگر تو بـه ميدان روي و كشته شوي، پرچم اردوي حسيني فرو خواهد افتاد. او بـه تنـهايي براي امام حسين، مثل يك سپاه بود و حامي امام و مع خيمـه ها و باز دارندة دشمنان از هجوم بـه زنان و كودكان.
امّا بي تابي عباس براي جهاد و شـهادت، بيش از آن بود كه بتوان او را بـه درنگ وا داشت، با اصرار از امام رخصت ميدان طلبيد و گفت:از اين منافقان دلم بـه تنگ آمده است، ميخواهم انتقام خويش را از آنان بستانم.(71)
درست است. داغ آن همـه شـهيد بر دل عباس نشسته است. دشوار هست كه اين شير بيشة شجاعت و نمونة والاي رشادت را نگه داشت. امّا كودكان هم تشنـه بودند و صداي العطش آنان بلند بود. عباس هم منصب سقايي و آبرساني بـه خيمـه ها را داشت.
عباس خود نيز تشنـه بود، امّا وقتي نگاهش بـه بيتابي كودكان امام حسين(ع) و كاروان كربلا ميافتاد و چهره هاي زرد و لبهاي خشكيدة آنان و مشكهاي خالي را ميديد و ناله هاي «واعطشاه» را از آن خردسالانِ گريان ميشنيد، تشنگي خود را از ياد ميبرد.
امام از عباس خواست كه حال كه ميخواهي بروي، بعد آبي براي اين كودكان تشنـه فراهم كن: يا از دشمن بخواه يا از فرات بياور؛ آنگاه اين تو و اين ميدان و اين نبرد با اين فرومايگان پست.
اباالفضل بـه سوي سپاه كوفه رفت. آنان را موعظه كرد، از خشم خدا بيمشان داد و خطاب بـه ابن سعد گفت:
«اي پسر سعد، اينك اين حسين، پسر پيامبر است. ياران و خاندانش را كشتيد. خانواده و فرزندانش تشنـه اند. آبي بـه آنان بدهيد كه عطش، دلهايشان را كباب كرده هست و...».
سخن عباس آنان را بـه تكاپو وا داشت. همـهمـه اي ميانشان افتاد. برخي دلشان بـه رحم آمد و اشك درون چشمشان نشست، امّا از آن ميان «شمر» فرياد زد: اي پسر علي، اگر روي زمين همـه آب باشد وسس درون اختيار ما، هرگز يك قطره از آن هم بـه شما نخواهيم داد، مگر آن كه تن بـه بيعت با يزيد بدهيد.
عباس درون برابر اين همـه فرومايگي و پستي و خبث، چه ميتوانست بگويد يا چه كند؟ نزد برادرش برگشت و طغيان و سركشي آنان را بـه عرض امام رسانيد. درون همين حال بود كه صداي كودكان را شنيد: العطش... العطش! آب... آب.
عباس ديد كه آنان درون آستان هلاكتند، با اين لبان خشكيده و چهره هاي رنگ لاريده و چشمان بي فروغ. عباس زنده باشد و حال كودكان امام، اين چنين؟... سوار بر اسب شد، مشكي بـه دوش انداخت و شمشير برگرفت و به سمت فرات تاخت وچنان حمله كرد كه حلقة محاصره را از هم دريد و خود را به آب رساند. مشك را پر از آب كرد که تا اين ماية حيات و طراوت را بـه خيمـه هاي بي آب و افسرده و لبهاي خشكيده برساند.
سينـه اش از عطش ميسوخت. آب سرد و گواراي فرات هم پيش چشمانش موج زنان ميگذشت. دست عباس رفت که تا كفي از آب بردارد و بنوشد، امّا موج تند يك احساس انساني، موجي از وفا درون ضميرش جوشيد، بـه ياد وصيّت علي(ع) درشب شـهادتش و به ياد لبهاي تشنة امام حسين و كودكان عطشان افتاد. بنوشد يا ننوشد؟ اينجا بود كه صحنة آزمون وفا پيش آمده بود و جدالِ عقل و عشق:
عقل گفتش تشنـه كامي، نوش كن
عشق گفتش بحر غيرت جوش كن
آب گفتش بر صفاي من نگر
قلب گفتش درون وفاي من نگر
عافيت گفتش كف آبي بنوش
عاطفت گفتش كه چشم از وي بپوش
تشنگي گفتش تو را سازم هلاك
رستگي گفتش كه از مردن چه باك؟(72)
جان عباس با جان حسين پيوند داشت، يك روح درون دوبدن بودند. عباسِ وفادار چگونـه از شطّ فرات آب گوارا بنوشد، درون حالي كه لبهاي حسين از تشنگي خشكيده است؟ هرگز، اين رسم وفا بـه برادر نيست. بـه خود خطاب كرد:
«اي نفس، بعد از حسين زنده نباشي! اين حسين هست كه درون آستانة مرگ و شـهادت هست و تو آب سرد مينوشي؟! بـه خدا سوگند، اين هرگز رسم دينداري من نيست.»(73)
و آب را بر فرات ريخت. بـه ياد عطش حسين، آب ننوشيد که تا خودش نيز همچون برادرشتشنـه شـهادت را استقبال كند و به اين صورت، آموزگار راستين وفا باشد.
آب ميخواست ببوسد لبت، امّا هيهات
اين سبك مايه، كم از همّت و مقدار تو بود
مشك را بر دوش افكند و راه خيمـه ها را درون پيش گرفت. امّا نگهبانان شطّ فرات، راه را بر او بستند. عباس چاره اي جز نبرد با آنان نداشت. جنگي سخت ميان سقاي كربلا و آن فرومايگان درون گرفت. عباس بن علي گوشـه اي از شجاعت خويش را نشان داد. هيچ كس بـه تنـهايي جرأت رويارو شدن با او را نداشت، از اينرو بـه صورت گروهي بر او ميتاختند که تا در محاصره اش قرار دهند. او نميخواست با آنان رسماً جنگ كند. هدفش آن بود كه آب را سالم بـه خيمـه ها برساند. از هر طرف بر او حمله آوردند و عباس شمشير ميزد و راه ميگشود و پيش مي آمد. رجز ميخواند و آنان را از دور و بر خود ميپراكند. امّا درون اين گير و دار، تيغي كه بر دست او فرود آمد، دست راست او را قطع كرد. با از دست يك دست، بي آن كه روحيهء مقاومتش را از دست بدهد بـه نبرد ادامـه ميداد و اين گونـه رجز ميخواند:«به خدا سوگند، اگر دست راستم را قطع كرديد، من که تا ابد از دينِ خود حمايت ميكنم و از امام راستيني كه يقيني صادق دارد و فرزند پيامبر پاك و امين است»(74).
دستان او درون راه شرف و مردانگي قلم شد که تا قلم تاريخ، اين فضيلتها را براي او درون ساحل رودِ هميشـه جاري خوبيها بنگارد. آن دستي كه بـه حمايت از حق برافراشته شده و به ياري حسين بر خاسته بود و از آن دست، كرم و عطا و بزرگواري ميتراويد و رفته بود که تا براي خيمـه ها آب بياورد، قطع شد، ولي راه او قطع نشد؛ ايمانش استوار بود و هدفش باقي. عباس سوگند خورده بود كه همواره از«دين» و از«امام» پشتيباني كند، بگذار دست هم فداي آن هدف شود. آن قدر كه بـه رساندن آب بـه خيمـه گاه و سيراب كردن تشنگان علاقه و همّت داشت، براي حفظ جان خويش انديشـه نميكرد.
اباالفضل، گاهي نعره ميزد و خروش بر مي آورد که تا در دل مـهاجمان هراس افكند و گاهي رجز ميخواند. خروشـهاي عباس درون ميدان نبرد، عصارة همة فريادهاي درگلو بشكستة حق طلبان بود. عباس، درحالي كه شمشير را بـه دست چپ گرفته بود، بـه پيكار خويش ادامـه داد.امّا يكي از نيروهاي دشمن بـه نام حكيم بن طُفيل، كه پشت درخت خرمايي كمين كرده بود، ضربتي بر دست چپ اباالفضل فرود آورد و آن دست هم از كار افتاد. امّا عباس نـه از تكاپو افتاد و نـه اميدش را از دست داد و اين گونـه رجز خواند:
«اي نفس، از كافران نترس! تو را بشارت باد بـه رحمت پروردگار، همراه پيامبر برگزيدة خدا. اينان با ستم خويش دست چپم را قطع كردند. خدايا اتش دوزخ را بـه آنان بچشان»(75).
از آن پس، تيري هم بـه مشك خورد و آب مشك، همراه اميد عباس بر خاك ريخت.
چشمم از اشك پر و مشك من از آب، تهي است
جگرم غرقه بـه خون و تنم از تاب، تهي است
به روي اسب، قيامم بـه روي خاك، سجود
اين نماز ره عشق است، از آداب، تهي است(76)
تيري بر سينة عباس فرود آمد. يك نفر هم از اين فرصت استفاده كرده، گرزي آهنين بر سر آن حضرت فرود آورد و لحظه اي بعد،عباس رشيد از فراز اسب برزمين افتاد و در پي ضربات مـهاجمان بـه شـهادت رسيد، درحالي كه 34 سال از عمرش ميگذشت.
اين گونـه آن حيات نوراني بـه فرجام خونين شـهادت انجاميد وعباس، درون كنار آب، بعد از جهادي عظيم و نبردي حماسي جان باخت و پيكر خونين و فرق شكافته و دستان بريده اش درون ساحل فرات، سندي براي وفاي او شدند.
وقتي حسين بن علي(ع) خود را بـه بالين عباس رساند و علمدار خويش را غرق درخون و كشته يافت، فرمود: اكنون كمرم شكست و چاره و تدبيرم گسست.
پيكر عباس درون ميدان جنگ ماند و امام بـه خيمـه ها بازگشت، با يك دنيا اندوه كه از شـهادت برادرش بر دل داشت. بازگشت که تا خود را براي لحظة ديدار با خداوند آماده كند و با اهلبيت خويش، آخرين وداع را داشته باشد.
اينك كه از آن همـه ايثار و ادب و دلاوري و وفا و حقگزاري، بيش از هزار و سيصد سال ميگذرد، هنوز تاريخ، روشن از كرامتهاي عباس بن علي(ع) هست و نام او با وفا و ادب و مردانگي همراه است.
آن سردار فداكار با لبي تشنـه و جگري سوخته، پا بـه فرات گذاشت، امّا جوانمردي و وفايش نگذاشت كه او آب بنوشد و امام و اهلبيت و كودكان تشنـه كام باشند.تشنـه از فرات بيرون آمد که تا آب را بـه كودكان برساند.
خود از آب ننوشيد و فرات را تشنة لبهاي خويش نـهاد و برگشت و دستِ عطش فرات، ديگر هرگز بـه دامن وفاي عباس نرسيد. اين ايثار را كجا ميتوان يافت و اين همـه فداكاري مگر درون واژه ميگنجد و با كلام قابل بيان است؟
دستان اباالفضل(ع) قلم شد و اين دستها براي آزادگان جهان علم گشت و عباس آموزگار بي بديل فتوّت و مردانگي درون تاريخ شد.(77)
▲ زيارتگاه عشق
خورشيد خونرنگ عاشورا غروب كرد. دو روز بعد از آن حادثه، پيكر مطهّر شـهيد بزرگ و سالار سپاه حسين(ع)، سقّاي كربلا،علمدار سيدالشـهدا، عباسبن علي(ع) توسّط گروهي از طايفة بني اسد دركنار نـهرعلقمـه بـه خاك سپرده شد. امام سجاد(ع) كه خود را براي دفن پيكر شـهدا بـه كربلا رسانده بود، نوبت دفن بدن امام حسين و عباس كه شد، شخصاً وارد قبر شد و آن دو پيكر خونين را درون قبر گذاشت.(78)
مدفن مقدّس حضرت ابوالفضل(ع) درفاصله اي حدود سيصد متردرشرق قبرمطهّرامام حسين، دريك بلندي درون سرراه غاضريّه قرار دارد و مزار او جدا از مرقد سيدالشـهدا هست تا مركزيّتي براي عاشقان معنويّت باشد و قبله و بارگاه ملكوتي و با صفاي او هم جايي باشد براي ياد خدا و دعا و نيايش که تا دستهاي پر نياز و دعا خوان بـه درگاه پروردگار بلند شود و به نام اباالفضل، كه باب الحوائج است، متوسّل گردد.
مرقد حضرت عباس درون كربلا همواره مورد توجّه شيفتگان حق بوده هست و زائرانش با خضوع و خشوع و ادب، با چشمي اشگبار و با احترام بـه مقام والا و جايگاه رفيع اين اسوة وفا و فتوّت، آن را زيارت ميكرده و ميكنند. و با ارج نـهادن بـه وفا و فداكاري او، از زندگي و شـهادت آن سرباز و سردار رشيدِ كربلا الهام ميگيرند و درس غيرت مي آموزند. اين خط، همچنان درون فرهنگ شيعي تداوم دارد.
عباس درون دل و جان زائران موقعيّتي ويژه دارد. او را به عنوان باب الوائجي كه درون حرمش حاجت ميدهد ميشناسند. مـهابت نام عباس درون دل دوست و دشمن نـهفته است، حتي دوستانش از قسم دروغ بـه نام او ميترسند و بدخواهان هم از بي احترامي بـه مزار و زائران و حرم اباالفضل هراس دارند و از قهر و غضب عباس حساب ميبرند.
چه بسيار بزرگاني كه با ادب درون آستان اباالفضل بـه زيارت خاضعانـه پرداخته اند وچه بسيارحاجتمنداني كه با توسّل بـه او، حاجت خويش را از خدا گرفته اند. زيارت او مورد سفارش وتأكيد پيشوايان دين بوده و براي آن، آداب و دستورهاي خاصّي گفته اند كه درون كتابهاي دعا و زيارت آمده است.
محبوبيّت اباالفضل العباس درون دل شيعيان از محبّت و احترام ائمّه بـه آن حضرت سرچشمـه ميگيرد. آنان كه عاشقانـه براي او نذر ميكنند و اطعام ميدهند، دلباختگان كرامت و جوانمردي و فتوّت اويند. حضرت زهرا عباس را همچون فرزند خود ميداند و به او عنايت ويژه دارد.
يكي از مؤمناني كه همـه روزه حرم امام حسين(ع) را زيارت ميكرده، امّا حرم حضرت عباس را هفته اي يكبار زيارت ميكرده است، درون خواب حضرت زهرا (س) را ميبيند. بـه آن حضرت سلام ميدهد، امّا با بياعتنايي آن بانوي پاك رو بـه رو ميشود. ميگويد: پدر و مادرم فدايت، چه كرده ام كه از من اعراض ميكني؟! مي فرمايد: چون تو از زيارت فرزندم اعراض ميكني. ميگويد: من فرزندت را هر روز زيارت ميكنم. حضرت زهرا(س) ميفرمايد: پسرم حسين را زيارت ميكني، امّا پسرم عباس را كم زيارت ميكني.(79)
تعابيري كه از امام سجاد، امام صادق و حضرت ولي عصر عجل الله فرجه درون گذشته دربارة قمر بني هاشم نقل كرديم، جايگاه رفيع او را نشان ميدهد و ما را مشتاق زيارتش ميسازد.
امام صادق(ع) بـه سرزمين عراق رفت و پس از زيارت قبر حسين بن علي(ع) بـه سمت قبر عباس رفت، كنار آن مرقد ايستاد و زيارتنامـه اي خطاب بـه او خواند(80) که تا براي ما نيز الگويي براي عرض ادب بـه ساحت قمر بني هاشم باشد. اين زيارتنامـه، كه بـه روايت ابوحمزة ثمالي، از زبان امام صادق(ع) نقل شده هست و متني براي زيارت قبر آن حضرت و ترسيمي از فضايل اخلاقي و جهادي علمدار كربلاست، مفاهيمي همچون تسليم، تصديق، وفا، خيرخواهي، جهاد، شـهادت، استمرار راه شـهداي بدر و... را مورد تأكيد قرار داده است. دراين جا بـه ترجمة قسمتهايي از زيارتنامة آن حضرت اشاره ميكنيم:
«سلام خدا و رسولان و بندگان صالح خداوند و همة شـهيدان و صدّيقان بر تو باد، اي فرزند اميرالمؤمنين!
گواهي ميدهم كه تو نسبت بـه حسين بن علي(ع) آن امام مظلوم وجانشين پيامبر، تسليم بودي و صدق و وفا داشتي.
لعنت حق بر قاتلان تو باد، بر آنان كه حق تو را نشناختند و حرمت تو را زير پا گذاشتند و ميان تو و آب فرات، فاصله افكندند.
شـهادت ميدهم كه تو مظلومانـه شـهيد شدي...
من تابع شمايم و نصرتم براي شما آماده هست و دلم تسليم شماست.
سلام بر تو اي بندة صالح و شايسته و مطيع خدا و رسول و اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين.
گواهي ميدهم كه تو راهي را رفتي كه شـهداي بدر، آن را پيمودند و مجاهدان راه خدا درون آن راه با دشمنان دين جنگيدند و از دوستان خدا حمايت و دفاع كردند. خداوند، بهترين و بيشترين و كاملترين پاداش بـه تو دهد.
گواهي ميدهم كه تو نـهايت تلاش را درون اين راه كردي. خداوند تو را درون زمرة شـهيدان محشور سازد و با رستگاران قرار دهد و بهترين جايگاه را درون بهشت بـه تو عطا كند.
شـهادت ميدهم كه تو نـه سست شدي و نـه كوتاهي كردي، بلكه با بصيرت درون كار خود عمل كردي، بـه صالحان اقتدا و از آنان پيروي كردي. خداوند بين ما و بين شما و پيامبرش و اوليايش درون منزلهاي بهشتيان جمع كند و ما را با شما محشور گرداند».(81)
▲ منابع تحقيق
1 . ارشاد، شيخ مفيد، كنگرهء هزارهء مفيد، قم، 1413 ق.
2 . اعيان الشيعه، سيد محسن الامين، دارالتعارف للمطبوعات، بيروت، 1404 ق.
3 . بحارالانوار، علامـه محمد باقر مجلسي، مؤسسة الوفاء، بيروت، 1403 ق.
4 . تاريخ طبري، محمد بن جرير طبري، قاهره، 1358ق.
5 . ترجمـهء نفس المـهموم (محدث قمي)، شعراني، انتشارات علميه اسلاميه، تهران.
6 . تنقيح المقال، عبدالله مامقاني، مطبعة مرتضويّه، نجف، 1352ق.
7 . چهرهء درخشان قمر بني هاشم، علي رباني خلخالي، مكتبة الحسين، قم، 1375.
8 . حياة الامام الحسين بن علي، باقر شريف القرشي، دارالكتب العلميه، قم، 1397 ق.
9 . زندگاني قمر بني هاشم، عماد زاده، انتشارات خرد، 1322 ش.
10 . سفينة البحار، شيخ عباس قمي، فراهاني، تهران.
11 . العباس، عبدالرزاق الموسوي المقرّم، منشورات الشريف الرّضي، 1360 ق.
12 . العباس بن علي، باقر شريف القرشي، دارالاضواء، بيروت، 1409 ق.
13 . قاموس الرّجال، محمد تقي شوشتري، مركز نشر كتاب، تهران.
14 . المحاسن والمساوي، ابراهيم بن محمد بيهقي، داربيروت للطباعة والنشر.
15 . معالي السبطين، محمد مـهدي مازندراني حائري (چاپ سنگي)، مكتبة القرشي، تبريز.
16 . مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران.
17 . مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهاني، دارالمعرفه، بيروت.
18 . مقتل الحسين، عبدالرزاق الموسوي المقرّم، مكتبة بصيرتي، قم، 1394 ق.
19 . منتهي الامال، شيخ عباس قمي، انتشارات هجرت.
20 . يادوارهء پنجمين مراسم شب شعر عاشورا (عباس، علمدار حسين)، ستاد شعر عاشورا، شيراز.
[درس عاشقی - darseasheghi.blogfa.com پيامهاي زيبا براي زائرين امام حسين]